loading...
تازه ها در اینجا
armin بازدید : 1250 جمعه 21 تیر 1392 نظرات (0)
قبل از مطلب بگم که منظورم از چیز بی ادبی نیست ولی مطمئنم بعد از خواندن مطلب اونقدر میخندید
از من گفتن بود
1337230064 laugh 300x2851 اگر به جای کلمه ی دست از کلمه ی چیز استفاده میشد!!!
هیچ می دونی اگه کلمه ى “دست” اختراع نشده بود و به جاش از کلمه ى “چیز” استفاده می کردیم روزانه چه جمله هایی می شنیدیم؟… زیاد به مخت فشار نیار! خودم مثال می زنم… البته در ادامه مطلب:
هیچ می دونی اگه کلمه ى “دست” اختراع نشده بود و به جاش از کلمه ى “چیز” استفاده می کردیم روزانه چه جمله هایی می شنیدیم؟
 
توی کتاب علوم می نوشتند: چیز خیلی مفید است! با چیز می توان اجسام را بلند کرد! بعضی از چیزها مو دارند و برخی دیگر بی مو هستند! ولی کف چیز مو ندارد! هیچوقت چیز خود را توی سوراخ نکنید! چون ممکن است جانوران نوک چیزتان را گاز بگیرند! همیشه قبل از غذا چیز خود را با آب و صابون بشویید! هیچوقت با چیز کثیف غذا نخورید! ….. خانمها همیشه دوست دارند به چیز خود لاک و کرم بمالند! این عمل براى محافظت از چیز خوب است! آدم وقتی سردش می شود چیزش را روی بخاری یا زیر بغل می گیرد!در کتاب تاریخ می نوشتند: اردشیر دراز چیز به هندوستان لشکر کشی کرد و چیز اجانب را کوتاه نمود! ….. مردم توی کوچه و بازار می گفتند: لامصب چیز ما نمک نداره! به هر کسی خوبی کردیم جوابش بدی بود! از قدیم می گفتند با هر چیز بدی با همون چیز پس می گیری! ….. پدری به پسرش درس ادب می داد: پسرم هیچوقت پیش مردم چیزتو دراز نکن! ….. توی بیمارستانها آدمهایی رو می دیدیم که چیزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چیز مصنوعی استفاده کنند! ….. دزدهای مسلح موقع زدن بانک می گفتند: چیزها بالا! چیزهاتون رو بذارین پشت سرتون! اگه کسی چیزش به زنگ خطر بخوره چیزشو می شکنیم! و رییس بانک به پلیس می گفت: چیزم به دامنتون! دزدها رو بگیرین! و پلیسها هم چیز از پا درازتر از ماموریت بر می گشتند! …….هر روز در اخبار می شنیدیم که: اینبار چیز استکبار جهانی از آستین فلانی بیرون آمده!
و پسر جوانی در دفترچه ى خاطراتش می نوشت: اون روز من با دختر خانمی آشنا شدم… او چیزش رو دراز کرد و من چیزش رو گرفتم و کمی فشار دادم! چه چیز گرم و لطیفی داشت! از خجالت چیزش خیس شد! و دوستی ما از همون روز شروع شد! دیروز بازم اونو توی اتوبوس دیدم… چیزم رو به میله گرفتم و رفتم جلو! از دیدن من خوشحال شد و گرم صحبت شدیم… اتوبوس خیلی تند می رفت و من برای اینکه اون نیفته چیزم رو گذاشتم پشتش! از این کار من خوشش اومد و تشکر کرد… اون دو ایستگاه بعد پیاده شد و من چیزم رو براش تکون دادم! امروز هم توی کافه تریا قرار داشتیم… رفتیم و سر یه میز نشستیم… فضای اونجا خیلی تیره و تار بود… من چیزمو گذاشتم روی چیزش و گفتم: چقدر چیز شما کوچیک و نرمه! اون هم گفت: چیز شما بزرگ و داغه! بعد از نوشیدن قهوه بیرون اومدیم… چیزامون توی چیز همدیگه توی خیابون راه می رفتیم و مردم هم ما رو نگاه می کردند! اونو به خونه شون رسوندم و دوباره چیزمو گرفت و من هم چیزشو فشار دادم! ازش دور شدم و از دور چیزمو واسش تکون دادم… هوا خیلی سرد بود… چیزم داشت یخ میزد! برای همین چیزمو گذاشتم توی جیبم!!!
حال کردید؟نظرتون رو با ما در میان بذارید
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 169
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 288
  • بازدید ماه : 625
  • بازدید سال : 2,440
  • بازدید کلی : 224,942
  • تصویر روز
    
    ارتباط با ما